Saturday, August 18, 2012

ایران من

 تا یکی دو روز بعد از شنیدن خبر دلخراش زلزله آذربایجان به دلیل نا آگاهی از اخبار داخل ایران گمان می کردم بیشتر با یک زمین لرزه مواجه بوده ایم تا زلزله. گمان می کردم تلفات جانی چندانی نداشته ایم و نهایتاً عده ای مجروح و مصدوم شده اند. ولی هر روز که می گذشت بیشتر متوجه مصیبتی که سر مردم کشورمون اومده بود می شدم و نهایتاً همونطور که برای همه سوال  برانگیز شده بود متوجه شدم موضوع خیلی حادتر از اینها بوده و متاسفانه رسانه های ملی ایران به دلائلی که قطعا فقط برای خودشون محترم است, اونطور که شایسته و بایسته است اطلاع رسانی نکرده اند و مردم کشورمون در حال تحمل روزها و لحظات بسیار سختی هستند که از تصور من به دور است.

دوباره تمام لحظه ها و استرسهای زلزله بم برایم تکرار شد. اشکهایی که پای آهنگ زیبای منصور ( عیده و امسال عیدی ندارم ) می ریختیم و به معنای واقعی کلمه خودمون رو عذادار می دونستیم. زلزله بم که چه عرض کنم هنوز بعضی صحنه های زلزله رودبار و عکس العمل های پدر مادرم راجع به اون موضوع رو به خوبی به یاد دارم. ولی این بار از اونجا که رسانه ها بی توجهی نشون داده بودن, خشمی گسترده نه من که همه مردم رو فراگرفته بود و همه سعی بر این داشتن به هر شکلی که میتونن از یه راه مطمئن به آذری های عزیز و داغدارمون کمک کنن که به نظر من واقعاً قابل تقدیره و در این شرایط که همه نگران از دست رفتن فرهنگ دو هزار و پانصد ساله مون هستیم نقطه کور امیدی به شمار میاد که به ما یادآوری کنه ایرانی همیشه ایرانی می مونه.

 از اونجا که من کلاً آدم پرحرفی نیستم و حرف دلم رو با نوشتن بهتر می تونم به زبون یا بهتر بگم روی ورق بیارم و گاهی تا ننویسم نمی تونم خلائی که در خودم احساس می کنم رو از بین ببرم یکی از متنهایی که البته توی اینترنت دیده بودم رو به همراه یکسری عکس با عنوان ایران من روی صفحه اصلی قرار دادم و تصمیم گرفتم به عنوان همدردی با هم وطنای خودم که هیچ کاری براشون از دستم بر نیومده بود, حداقل یک هفته پستی در مورد آشپزی نگذارم و این پست رو برای همیشه داخل آرشیو مطالب وبلاگ نگه دارم تا یادم نره روزی, وقتی, زمانی مردم گوشه ای از ایران در نهایت مظلومیت زیر خروارها خاک رفتن و منِ هموطن نتوستم کمکی بهشون بکنم.

تا اینکه دیشب از یکی از دوستای خوبم که قبلا افتخار آشنایی با ایشون رو نداشتم  و برای اولین بار به من کامنت داده بودن پیغامی گرفتم و با خوندن اون تصمیم گرفتم به احترام ایشون اون پست رو بردارم. من ضمن عرض تسلیت خدمت الناز دوست عزیز تبریزی ام و عذرخواهی از اینکه ناخواسته اسباب رنجش ایشون یا احیانا کسای دیگه ای رو فراهم کرده ام, عین کامنت ایشون رو در زیر میارم تا احیاناً کسایی که به وبلاگ من سر می زنن گمون نکنن به همین زودی همطوطنام رو فراموش کرده ام تا حدی که حتی متنی که خودم به دلخواهِ خودم روی صفحه وبلاگم قرار داده ام رو هم برداشته ام.

سلام من یکی از طرفداران وبلاگتون هستم و همیشه غذاهای خوشمزتونو می بینم و درست می کنم. من تبریزی هستم و از مصیبتی که واسه همشهریهام و حتی چند نفر از فامیلای دورمون اتفاق افتاده واقعا غصه دارم. ولی خانومی هر دفعه که میام تو وبلاگتون چشمامو میبندم و از این عکسا رد میشم. واقعا دلخراشن ممنون میشم اگه لطف کنید و این عکسا رو بردارید. واقعا زجر آور. ببخشید اگه اینطور گفتم و دفعه اولم هم هست که براتون نظر میذارم. می دونم شما هم دور از وطنید و دلتون میخواس که اینجا باشین و همدردی کنید. از دور میبوسمتون.

در هر حال با آرزوی اینکه خداوند سختی این روزها رو برای بازماندگان این زلزله هموار تر کنه, روند قبلی وبلاگ رو در پیش می گیریم. با این امید که دیگه شاهد چنین اتفاقات ناخوشایندی نه فقط در مملکت خودمون که در هیچ کجای دنیا نباشیم.

5 comments:

  1. سلام لاله خانوم.مرسی از توجهتون به کامنت من.واقعا ناراحتم از اینکه اولین بار که کامنت گذاشتم انتقاد بود شاید اگه از نزدیک اون صحنه هارو نمیدیدم اینجور ناراحت نمیشدم.با امید اینکه خدا هیچ کسیو داغدار عزیزانشون نکنه وهمه ایرانو ایرانیها در هر کجای دنیا که باشن سالمو تندرست باشن.ممنون از لطفتون

    ReplyDelete
    Replies

    1. سلام الناز جون
      خواهش می کنم عزیزم ناراحتی برای چی؟ اشتباه از من بود که البته از روی غرض نبود و همونطور که گفتم خیلی ناخوداگاه فقط برای ارضاء حس همدردی خودم اون پست رو گذاشتم غافل از اینکه ممکن است ناخواسته کسی رو ناراحت کنم
      در هر حال تسلیت میگم الناز جون ... حق داری شنیدن کی بود مانند دیدن, حتی تصورشم برام محال است که بتونم چنین صحنه هایی رو از نزدیک ببینم. امیدوارم هرچه زودتر این غم از زندگیت بیرون بره و شادی و خوشی جای اون رو بگیره
      *** ممنون از توجهت

      Delete
  2. سلام لاله گلم من هم ناخواسته موجبات ناراحتی عده ای از دوستان را فراهم کردم با گذاشتن عکسی که از زلزله گذاشته بودم . بالاخره وبلاگ ما وبلاگ آشپزی است و شاید کسانی که میان وبلاگای ما را میخونن خیلی هاشون بچه کوچیک داشته باشن و تحمل نداشته باشن این صحنه ها را ببینن . خونه برادرم بودیم که یک پسر کوچولو داره و مادرش وقتی تلویزیون اون ور آب این صحنه ها را نشون میداد روش را اونور میکرد . اونجا بود که منم فهمیدم و حس کردم خوانندگان خوب وبلاگم چی میگن . به قول تو بی توجهی صدا و سیما درد این زلزله را چند برابر کرد.

    ReplyDelete
    Replies

    1. سلام الهام جون. آره عزیزم درست می گی. البته من هیچ فیلمی از زلزله ندیدم و هر چی بوده همه ش همین عکسهایی بوده که توی اینترنت دیده ام. ولی از دیدن همین عکسها خیلی ناراحت می شدم. هر پدر مادری می دیدم یاد پدر مادر خودم می افتادم و هر بچه ای من رو یاد بچه خودم می نداخت. با این وجود به خودم می گفتم باید ناراحت بشم تا بتونم ذره ای و واقعا ذره ای از ناراحتی و غم اونها رو درک یا شاید بهتر باشه بگم حس کنم

      با این وجود به الناز عزیز حق می دم که با دیدن صحنه های زلزله نزدیک از دیدن این عکسها نارحت بشه

      Delete
  3. واقعا زیبا بود من و خواهرم خییلیی لذت بردیم:)))))

    ReplyDelete